زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر در کوفه
هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان جـمـال بـیمـثـال کـبـریـا! وجهالله اعظم چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان به جبران عنایات امیرالمـؤمنین، کـوفـه تصدّق میدهد بر آل پیغمبر، برادرجان به روی داغهایم تا نبـیـنی داغ دیگـر را تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم که میگردد در اطراف سرت مادر برادرجان اگـر بـالای نـی یــاد رســولالله افـتـادی نگه کن بر گل روی علیاکبر، برادرجان تـمـام داسـتـان کـربـلا را مــادرم گـفـتـه نمیکردم سرت را روی نی باور برادرجان تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان زبان من کُند در پهندشت کوفه اعجازی که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان کنار نیزهات بر قلب «میثم» آتشی ریزم که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان |